يك دعواي قديمي درمورد منشأ انديشه يونان (1)
1-1- در زمان شكوفاشدن مدنيّت اسكندريه، يعني در آن زمان كه انديشهي باستان رو به افول داشت، اين عقيده ميان مردمان منتشر گشته بود كه خاستگاه فلسفهي يونان مشرق زمين است. نومنيوس Numenius كه در قرن دوم مسيحي ميزيست و از پيشتازان حكمت نوافلاطوني (2) بود آن عقيدهي عام را چنين بيان ميكرد كه افلاطون موساي يوناني زبان بوده است.
مورّخان دوران جديد اين عقيده را نپذيرفتهاند. فقط برخي محققان نظير روت Rخth و گلاديش Gladisch اعتقاد به وجود منشأ شرقي را براي فلسفهي يونان از سر گرفتهاند. روت عليالخصوص خواسته است ثابت كند كه فلسفهي يونان از سرزمين مصر نشئت گرفته است. ولي اين عقيده به كلي منسوخ گشته است. امروزه مورخان فلسفه همآوازند كه فلسفهي يونان تنها اندكي مديون افكار مشرق زمين است و در واقع انديشهي يوناني، زادهي خود به خودي اذهان همان ديار است. اين همان نظري است كه - «جان برنت» J. Burnet زبانشناس و فيلسوف گرانقدر اسكاتلندي در كتابي دلنشين در باب فلسفهي متقدم يونان به قوت تمام خاطرنشان كرده است. وي ما را به اين نكته توجه ميدهد كه نميتوان مصريان و بابليان را صاحب فلسفه شمرد. تنها قوم باستاني كه همچون يونانيان حكمتي داشته، قوم هند بوده است. اما اگر مدّعي شويم كه فلسفهي يونان از هند آمده، بيپروا سخن راندهايم. به خلاف، ميتوان چنين انديشيد كه فلسفهي هند از حكمت يونان سرچشمه گرفته است. ترديد نيست كه الهيات عرفاني، اوپانيشادها و آيين بودا، ملك طلق هند است، ولي اين جمله بيشتر الهيات است، تا فلسفه به معناي واقعي.
شايد چنين بينشي مبتني بر حُكمي زياده قاطع و جزمي باشد. به گمان ما آن استقصاي فكري كه طيّ قرون پيش از ظهور بودا، در سرزمين هند رشد و تكامل يافت و مفهوم هستي يگانه و كلّي را كه در وراي ظاهر متغيّر كائنات پنهان است رفته رفته پديد آورد، اهميّتي خاصّ دارد. ولي در هر حال حقيقت اين است كه اين استقصاي فكري، كه تأثيري هم در فلسفهي يونان نداشته است، به همان اندازه كه به فلسفهي به معناي اخص مربوط ميشود به الهيات نيز تعلق دارد.
به طور كلي، انديشهي شرقي هر وقت خواسته است حقيقت جهان را بيان كند، به اساطير دست يازيده و بدينگونه پوششي از صور محسوس به خود داده است. اين انديشه از جماعت برميخاسته و نموداري از نيروي سنت بوده است. نخستين بار در يونان بوده كه مرداني بزرگ از شيوهي مرسوم تفكر بريدهاند و انجمنهاي مذهبي را به مكتب و مدرسه تبديل كردهاند و در آنها به جستجوي محض حقيقت پرداختهاند. همين مردانند كه استنباطي اصيل از جهان، اختيار و مسائل را به شيوهي نو طرح كردهاند و كوشيدهاند تا راه حلي صرفاً تعقّلي (3) براي آن بيابند، و فيثاغورث جامع صفات آنان به شمار ميرود.
البته در يونان هم خوض و غور فلسفي بعد از خوض و غور مذهبي ظهور كرده و حاصل آن را ميتوان در «تبارنامهي خدايان» (4) اثر هزيود Hesiode و نيز در اوراق پراكندهي فرسيد سيروسي Pherecyde de Syros ديد. در اينجا ميتوان پرسيد كه آيا خداشناسي (5) يونان تحت تأثير خداشناسي مشرق زمين قرار گرفته است؟ گلاديش ميپنداشت كه الهيات يونان از همان آغاز تحت تأثير شرق قرار گرفته، و از اين راه بود كه فلسفهي يونان نيز از خاور زمين متأثر شده است. اما اين عقيده هم، امروز منسوخ گشته است. مسلّم است كه ميان الهيات يونان با خداشناسي هند و بابل و مصر وجوه تشابهي هست؛ اما اين وجوه تشابه را با اساطير دور افتادهترين نقاط، مثلاً جزاير پولينزي Polynإsie هم دارد، به طوري كه چون نميتوانيم ميان اين تمدنهاي گوناگون پيوند مستقيمي برقرار كنيم، ناگزير چنين توجيه ميكنيم كه تشابهات مزبور معلول واكنش همان شعور جماعات انساني (6) در برابر نيروهاي طبيعتند.
بدينسان امروز عقيدهي حاكم اين است كه انديشهي يونان در برابر فكر شرقي، توان گفت استقلال تام دارد و ذاتاً مخلوق ذهن مردم آن مرز و بوم است.
چكيدهي اين عقيده را تئودورگمپرز Thإodore Gompers از كتاب يك محقق انگليسي گرفته و در سرلوحهي اثر بزرگ خود به نام: «متفكران يونان» نهاده است. و آن چنين است: «سعادت كشف اصل و قاعدهي ترقي از آنِ قومي است كوچك، و آن قوم يوناني است. به غير از قواي لاشعور طبيعت، هيچ چيز در جهان نمييابيد كه از يونان برنخاسته باشد.»
با اين حال بايد گفت
1-2- ما اگر چه با اين عقيده كاملاً همداستانيم، در عين حال ميپنداريم كه، به خلاف نظر برخي مورخان، آن را با قطعيت كمتري اظهار داشت. بيآنكه بخواهيم در اصالت عمقي انديشهي يونان ترديد كنيم يا بخواهيم ميان آن و مكاتب فلسفي خاصي، رابطهي تأثير و تأثري قائل شويم، ناگزير از پذيرفتن اين حقيقت هستيم كه انديشهي شرق بر فلسفهي يونان تأثيري كلّي داشته است. محقق است كه شرقيان، فلسفه و علم به معناي راستين كلمه را به يونانيان نياموختند، ولي مردم مشرق حاصل تجربياتي را كه طي قرون متمادي گردآورده بودند با گرتهاي از تفسير جهان به يونانيان عرضه كردند. دعوت به تفكر را يونانيان از شرقيان پذيرفتند و به يُمن آن در شاهراه توجيه تعقلي جهان گام زدند و چنان كه ميدانيم به پيروزيهاي درخشان رسيدند.
در توضيح تأثير شرق بر يونان در اين زمينه به اختصار به ذكر نكات زير بسنده ميكنيم.
نخست آنكه يونانيان خود را مديون شرق ميدانستند و بر اين نكته آگاه بودند و هر زمان از علوم و تمدن شرق سخن راندهاند همراه با احترام بسيار بوده است. دوران حضارت اسكندريه را كنار بگذاريم، چون در اين زمينه مدارك مربوط به قبل از آن عهد را در دست داريم. در اين باب عقيدهي هرودت، مشهور است. او ميپنداشت كه دين و تمدن يونان از مصر آمده است. افلاطون در رسالهي مشهور به تيمايوس Timإe گفتهي كاهني مصري خطاب به سولون Solon را چنين روايت ميكند: «شما يونانيان كودكاني بيش نيستيد.»
ارسطو ميگويد كه علوم رياضي در مصر به وجود آمده است، چون در آن ديار كاهنان فراغت لازم براي تفكر و مطالعه داشتهاند. همچنين، يونانيان تصور ميكردند كه طالس و فيثاغورث رياضي را از مصريان آموختهاند: اودموس Eudeme در باب طالس، وايزوكرات Isocrate دربارهي فيثاغورث اين نكته را به صراحت گفتهاند. ذيمقراط Dإmocrite دانش بسيار و جامع داشت. معاصرانش گفتهاند كه او به هند و ساير نقاط عالم سفر و اين همه كمالات رااز آن جايها كسب كرده است. نكاتي كه ذكر شد گواه پر معنايي است بر حرمتي كه يونانيان به افكار شرقي ميگذاردهاند. بخش 1